بیوگرافی

 

کودکی

از زمانی که کودکیم رو به یاد دارم ، هم عاشق نقاشی بودم و هم عاشق حیوانات. اولین باری که مداد دست گرفتم سعی کردم تصویر یه اسب رو نقاشی کنم. یادم میاد مادرم برام گلهای رنگارنگ یا چهره و پدرم بعضی وقتها تصویر ماشین نقاشی می کردن . من با این که به تقلید از اونها سعی میکردم مثل اونها نقاشی کنم اما بیشتر از همه اصرار داشتم تا تصویر حیواناتو ترسیم کنم.

 

نوجوانی

  پدر و مادرم همیشه در هر دو مورد مشوق من بودن…چه در نقاشی و چه در دوستی و محبت به حیوانات. به همین خاطر وقتی دوازده ساله شدم مرا درکلاس نقاشی انجمن “چهارمحال” ارامنه ثبت نام کردند. اما از پانزده سالگی به طور جدی به کلاس نقاشی خصوصی پیش خانم “مهرناز جلالی قاجار” رفتم. ایشون به مدت پانزده سال استاد من بودن و من درکلاسشون طراحی با زغال و مداد، سیاه قلم، مدادرنگی، پاستل گچی و رنگ روغن رو آموختم.

  در سال سالهای 76 و77 به اتفاق بچه های کلاس نقاشی در گالری “شیو” در نمایشگاه گروهی با عنوان “نمایشگاه نقاشی نوجوانان” شرکت کردیم که تقدیرنامه هایی به پاس یادبود دریافت کردیم.

 

 

 

شروع تجربه های جدید

  بعد از پانزده سال آموختن در کلاس، تصمیم گرفتم که بقیه مسیر هنریمو به تنهای و با کسب تجربه های شخصی ادامه بدم. از طریق فیلمها و عکسهای آموزشی در اینترنت تا کتابهای طراحی، از همه شون چیزهای مختلفی درباره طراحی و نقاشی یاد گرفتم. سعی میکردم بیشتر از اینکه بهتر نقاشی کنم ، بهتر و دقیقتر به سوژه های نقاشی و اطرافم  نگاه کنم.

  در سال 1390 یک نمایشگاه انفرادی در گالری “شهرزاد” برگزار کردم که تمام کارهای ذهنیمو در اونجا به نمایش گذاشتم.

  اما بعد از گذشت یکی دو سال اتفاقی برام افتاد که به کلی راه و روش زندگیمو متحول کرد و باعث شد که بفهمم برای چی به دنیا اومدم و میخوام در زندگیم چیکار کنم.

 

شب سرنوشت ساز

   …. توی یه شب طوفانی نزدیک باغمون با سگی زخمی و پیر و بی پناه مواجه شدم که بدون اینکه منو بشناسه به طرفم اومد و شروع به گریه و التماس کرد. سگ بیچاره از فرط سرما و گرسنگی به  پاهام افتاده بود و از من میخواست که کمکش کنم.

  اون شب نمیدونستم که قراره اون سگ در ازای پناه گرفتن، به من راه زندگیمو نشون بده. ما شبو بهش پناه دادیم و با خوراکیهای مختلف ازش پذیرایی کردیم. موقع خواب هم یه پتو روش انداختیم تا بدن نحیف  و زخمیش کمی گرم بشه.

  

 

صبح روز بعد سگ از پیش ما رفت ولی من تصمیم گرفتم هر طور شده سرپناهی براش پیدا کنم. … اونم هر بار مارو میدید با خوشحالی به استقبالمون میومد و با حرکت دم  به ما سلام میکرد. وقتی هم  پیاده روی میکردیم، با اینکه وضع جسمانی مناسبی نداشت اما مثل یه محافظ دنبالمون میومد که قدرشناسی و محبتشو اینطوری به ما نشون بده.

  پیگیر شدم و یه پناهگاه قدیمی به اسم “پنجه سفید” پیدا کردم اما اونها از پذیرش سگ بیچاره امتناع کردن. من تسلیم نشدم و توی اینترنت گشتم و کلی تیم امداد و پناهگاه های حیوانات پیدا کردم . تا اون موقع اصلا از وجود اینهمه پناهگاه اطلاعی نداشتم! با مدیران و بچه های امداد آشنا شدم و حتی چندین تابلوی نقاشی هم بهشون هدیه دادم تا برای درمان و اسکان حیوانات  امدادیشون کمکی کرده باشم. بعد تصمیم گرفتم که دفعه دیگه که سگ بیچاره دم باغمونو دیدم با این تیمها تماس بگیرم تا ببریمش به یه پناهگاه و درمانش کنیم. ولی افسوس که دیگه هیچوقت اون سگو ندیدم …..و متاسفانه نتونستم کمکش کنم تا لااقل چند سال باقیمونده عمرشو در آرامش و امنیت زندگی کنه.

  ..اون مثل یه فرشته همونطور که بی خبر پیش من اومد، بی خبر هم از پیشم رفت اما  چهره مظلومش، صداهای ناله گونه ش که انگار با زبون بی زبونی باهام حرف میزد ، محبتش و نوری که به زندگیم بخشیدو همیشه تو قلب و خاطرم نگه خواهم داشت…

 

زمان تغییر

  این مسئله باعث شد تا به  طور جدی این راهو ادامه بدم و با فروش نقاشیهام و کارهای دستیم به حیوانات زخمی و بی پناه کمک کنم… من همیشه باور داشتم که هر کسی برای هدفی به این دنیا میاد و من هدفمو پیدا کرده بودم. و این یکی از بهترین تصمیمات زندگیم بود.

  در سال 1392 دو نمایشگاه نقاشی ، یکی به اتفاق یکی از دوستانم در” انجمن گولبنگیان “و دیگری به صورت انفرادی در” فرهنگسرای اندیشه ” به نفع پناهگاه “سرپناه” برگزار کردم که با استقبال بی نظیری روبرو شدم. اون موقع مردم هنوز اطلاعات زیادی راجع به حیوانات و پناهگاه ها نداشتن اما چون نمایشگاه من اولین نمایشگاه نقاشی به نفع حیوانات در ایران بود، مردم با تعجب وارد سالن میشدن، کارهامو میدیدن، من براشون توضیحات لازم راجع به اینکه حیوانات واقعا در زندگی ما نقش مهمی دارن، چطور به دست بعضی از انسان نماها شکنجه میشن و ما باید با اونها مهربون باشیم صحبت میکردم…حتی کتابچه های کوچیک با تصاویر بسیار تاثیر گذار با عنوان” با حیوانات مهربان باشیم” هم چاپ کردم و به تمام بازدید کنندگان دادم که این باعث شد بسیاری از بازدید کنندگان از شنیدن و مطالعه کتابچه های من نظرشون راجع به حیوانات عوض بشه و با دید مثبت بهشون نگاه کنن. حتی بعضیهاشون با گریه پیشم میومدن و از من سوالات بیشتری میپرسیدن.. خیلیهاشون ادعا میکردن که هیچوقت  نه از وجود پناهگاهی اطلاع داشتن و نه از وجود انسانهای شروری که حیوانات رو شکنجه میکنن و میکشن.  حتی یکی دو نفر از بازدید کنندگان بار دوم هم به دیدن نقاشیهام اومدن و مثل بار اول دوباره با علاقه کارهامو  نگاه کردن و رفتن. فروش تابلوها عالی بود … کارکنان فرهنگسرا همه میگفتن ما تا حالا ندیدیم کسی اینقدر تابلو اینجا بفروشه!!!!!…. و مهمتر از همه اینکه در تمام کلاسهای فرهنگسرا  بحث و صحبت راجع به نمایشگاه من و کلا وضعیت حیوانات در ایران بود !!!!! و این واقعا برای من جای خوشحالی داشت که تونسته بودم در ذهن و روح اینهمه آدم تاثیر مثبت بزارم و اونهارو به سمت حیواندوستی سوق بدم….

 

 

تحولی بزرگ

دومین تصمیم خوب زندگیم این بود که از سال 93 بعد از مطالعات و مشاهدات وضعیت کشتارگاه ها و دیدن رنج حیوانات و شکنجه اونها به دست انسان ، رژیم گیاهخواری رو انتخاب کردم و خوشحالم از اینکه بشقابمو از وجود خون بیگناهشون پاک کردم.

 

  وحالا همه ساله علاوه بر پذیرش سفارشهای تابلوها و کارهای دستی، در بازارچه کریسمس “باشگاه آرارات” شرکت میکنم و از سود فروش مبلغی برای کمک به یک یا دو پناهگاه و تیم امداد جمع آوری میکنم.

 

  امیدوارم خداوند اونقدر به من توان  بده تا بتونم کارهای بیشتر و بهتری برای شما عزیزان ارائه بدم و کمک بیشتری از طریق فروش کارهام به حیوانات بی خانمان ،این مخلوقات معصوم و مظلوم بکنم.

 

آدرینه زهرابی